زیارت برنج کارها/ پای قصه زندگی زن و شوهر اهل لیچا که از 41 سال پیش با پول شالیکاری به مشهد آمدهاند
تاریخ انتشار: ۲۳ فروردین ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۷۵۱۷۴۴۵
جمع آدمهای دور حوض صحن نو از دور داد میزنند که مال یکجایی حوالی رشتاند. این را میشود از فرم کشیدگی ته کلمههایی که بینشان رد و بدل میشود، فهمید، و البته از فُرم صورت مردهایشان که همه ما لابد هزار بار یکی شبیهشان را توی سفرهای شمالمان دیدهایم. رویهمرفته هفت نفرند و همگی آدمهایی که بیشتر عمرشان وسط خزانه و زمین برنج گذشته.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
بیرون رشت. بهش میگویند لشتنشا. روستای لیچا. میشود نزدیکیهای دریا. سفیدرود از بغل روستای ما رد میشود.
پس میشود وسط جنگلها، وسط سخاوت زمین و پرآبی.جنگل مال بچگیهای ما بود. آنسالها 20، 30 دقیقه طول میکشید که از توی جنگل رد بشویم. یک راه پاکوب بود وسطش. بعد ولی مردم همه جنگلها را بریدند و باغ درست کردند. آن راه هم ماشینرو شد. تازه این مال وقتی است که ما یادمان مانده. باباهایمان میگفتند آنموقعها نمیشده از جنگل رد شوند، از بس که درخت بوده. میگفتند که چقدر آدم گم میشده لای درختها. درخت بود که چهار نفر دست باز میکردند، ولی به دورش نمیرسید. ولی همه اینها را قطع کردند و شد باغ و شالیکاری. سفیدرود هم همین بود. الان غروبها میرویم، مینشینیم دم ساحلش. ولی قدیم ازش وحشت میکردی. کسی میرفت، غرق میشد. هر سال هم غرقی داشتیم.
یادتان هست که چند سفر مشهد آمدهاید؟بله. از 41 سال پیش، هر سال هم مهرماه آمدهایم.
هر سال؟ چطور اینقدر دقیق خاطرتان مانده؟به عمر «آزیتا» یمان. ما دخترمان را که داشتیم، اولین سال آمدیم مشهد. اولین روزهایی که عراق حمله کرده بود به ایران، ما مشهد بودیم. ماشینها نمیرفتند جاده. شبها باید همه چراغها را خاموش میکردیم. وقتی هم میخواستیم برگردیم شمال، بنزین نبود. خلاصه که سه روز همینجا گیر کردیم. آن سفر، شد اولین سفر. قبلش مشهد را ندیده بودم. حالا «آزیتایمان» نوه هم دارد.
گفتید هر سال همینموقع. چرا؟چون ما از بعدِ سیزده [عید نوروز] شروع میکنیم به کار. خزانه برنج میکنیم، نشا میکنیم، بادام میکاریم، هندوانه میکاریم. این هست تا شهریور. ده روز مانده به شروع مهر که کارمان تمام میشود و پول دستمان هست. یکهفته، 10 روزی میآییم مشهد و برمیگردیم. طوری شده که اگر یک سال نیاییم، روحیه کار نداریم. همین که هر سال میآییم اینجا، خاطرمان جمع است. همیشه هم گفتهام که من باید همینجا بمیرم و همینجا هم خاکم کنند.
قصه تعریفی زندگی شما چیست؟ آن قصهای که برای همه تعریف میکنید؟قصه!؟ قصه نداریم.
مگر میشود؟نمیدانم، شاید به همدیگر رسیدنمان. اینکه ما از موقعی که من 11 ساله بودم، همدیگر را میخواستیم، ولی بعدها که آمدند خواستگاری، پدرمان گفت: «هر کی بیاد پیِ دخترهام، میکشمش!» یک همچین مردِ سختی بود. هشت تا دختر داشت، میگفت: «اینا حالا وقت عروسیشون نیست.» بعد هم گفته بود: «به اینا که اصلاً دختر نمیدم!» (میخندد).
چرا!؟چون داداش بزرگش، شوهرِ خواهر بزرگم بود. هر دوتا برادر تند بودند توی جوانی. برای همین بابام میگفت: «یک دختر دادم بهشون، دومی رو نمیدم.» هیچی دیگر، 12 بار آمدند خواستگاری. 11 بارش پدرم قبول نکرد. (میخندد)
دوازده بار؟ ً!بله. چند سال بعدِ اینکه ما رسیدیم به هم، پدرم گذرش افتاده بود به یک پیرمرد دعانویس، نزدیک همان لیچا. رفته بود برای مریضی بچه دعا بگیرد. رسم بود. اعتقاد داشتند آنموقع. مثل اینکه پدرم بهطرف گفته بوده: «یک دعای خوبی بده» که مثلاً الافمان نکنی و از این حرفها. انگار به طرف برخورده بود. دهنش را باز کرده بود که: «تو دعای منو قبول نداری؟» پدرم گفته بود: «چرا، ولی حالا دعای خوب بده...» طرف گفته بود: «نه. تو قبول نداری...» بعد هم گفته بود که: «فلانی دامادته؟» پدرم گفته بود: «گیرم که بله. چطور؟» پرسیده بود: «چند بار اومده بود خواستگاری؟» پدرم گفته بود: «12 بار». باز پرسیده بود: «چی شد که 11 بار دختر ندادی، دفعه دوازدهم دادی!؟» پدرم گفته بود: «نخواستم بدم...» ولی آخر سر طرف لو داده بود که بار دوازدهم به اینها دعا داده. گفته بود: «نخیر. دفعه دوازدهم کار دعای من بود!» (میخندد)
خلاصه میگفتند پدرم چنان گذاشته بوده توی گوش بندهخدا که بیچاره پرت شده بوده آنور خانه. ولی کار ندارم، هر طور بود، ما همدیگر را میخواستیم. آخر هم پنجاه و یک سال پیش به هم رسیدیم. به همین آقا هم قسم میخورم که هیچوقت با هم دعوا نکردهایم. یک بار من نپرسیدم «تو اصلاً چی داری؟ چی نداری؟» یک بار نگفتم «از اینجا بلند شو، بشین اونور...» هیچوقت.
منبع: قدس آنلاین
کلیدواژه: زیارت امام رضا ع حرم مطهر رضوی پدرم گفته
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.qudsonline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «قدس آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۵۱۷۴۴۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
ختم غائلهی شهرنو ؛ «چند نفر از خانمهای خیلی جوان اش را به کارمندان خودمان دادیم»
یک اعلامیه دادیم خانمها را دعوت کردیم، متوسطها را من خیلی باهاشون صحبت کردم، با ماشینهای خودمان به شهرهایشان برگرداندیم... چندتایشان که خیلی جوان بودند به کارمندان خودمان در دایره شوهر دادیم یعنی آنها گفتند ما برای خدا حاضریم با اینها ازدواج کنیم که الان هم زن و شوهر هستن و بچه دارند و خانمهای بسیار متدینه و خوبی هستند پای منبر ما هم میآیند. به گزارش خبرآنلاین، در آستانهی پیروزی انقلاب یکی از نقاطی که مورد غضب انقلابیون تندرو قرار گرفت و حتی دو هفته پیش از پیروزی قطعی توسط آنان به آتش کشیده شد، شهرنو یا همان محلهی بدنام تهران بود. نخستین بار عصر دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۵۷ شماری از جوانان تندرو به شهرنو هجوم برده و آنجا را به آتش کشیدند، اما ماجرا با ورود ده نفر روحانی در آن مقطع ختم به خیر شد؛ آنها فورا به آتشنشانی مراجعه کرده و از ماموران خواستند برای خاموش کردن آتش اقدام کنند. با این حال استخوان شهرنو همچنان لای زخم انقلاب باقی ماند تا نزدیک به دو هفته پس از پیروزی انقلاب. مرحلهی بعدی مواجههی انقلابیون با شهرنو این بار اما نه سرخود، که به دستور دادستانی وقت صورت گرفت آن هم نزدیک به دو هفته پس از پیروزی انقلاب. روز یکشنبه ۵ اسفند ۱۳۵۸ خیابانهای اطراف محدودهی شهرنو زیر پوشش حفاظتی پاسداران انقلاب قرار گرفت و در ساعت ۲۲ پاسداران کمیتهی منطقهی ۱۲ و چند نفر از اعضای شورای دایرهی مبارزه با منکرات، با در دست داشتن حکم دادستانی با بولدوزرهای شهرداری دیوارهای شهرنو را تخریب کردند.. فردای آن روز کیهان در پی اعلام این خبر نوشت: «قرار است جای خانهها، مغازهها و اماکن قلعه شهرنو که کار تخریب آن ظرف چند روز آینده پایان میگیرد، بهزودی در زمین آن بازار اسلامی، مسجد، مدرسه و پارک ایجاد شود.» یکی از مسئولان شورای دایرهی مبارزه با منکرات نیز در رابطه با این موضوع به خبرنگار شهری کیهان گفت: «دایرهی مبارزه با منکرات کار خود را از چهار ماه پیش با حکم دادستان انقلاب اسلامی آغاز کرد و خط اصلی عملکرد این شورا مبارزهی پیگیر در جهت ریشهکن کردن فساد و فحشا در سراسر کشور میباشد.» نمایندهی دادستان برای حل این مسئله، شیخ حسین انصاریان بود. ایشان در گفتوگویی که با بخش تاریخ شفاهی مرکز اسناد انقلاب اسلامی در پاییز ۷۸ انجام داده جزئیات این ماجرا را توضیح داده است. مرکز اسناد انقلاب اسلامی بهتازگی ویدیوی قسمت دوم این بخش از سخنان او را در کانال تلگرامی خود قرار داده که متن آن به این شرح است: «یک اعلامیه دادیم خانمها را دعوت کردیم، متوسطها را من خیلی باهاشون صحبت کردم، با ماشینهای خودمان به شهرهایشان برگرداندیم. جوانهایشان را یک محضرداری به نام آقای تقوایی که روحانی بود الان هم هست به او گفتیم ما شاید دو هزارتایی ازدواج داشته باشیم... چندتایشان که خیلی جوان بودند به کارمندان خودمان در دایره شوهر دادیم یعنی آنها گفتند ما برای خدا حاضریم با اینها ازدواج کنیم که الان هم زن و شوهر هستن و بچه دارند و خانمهای بسیار متدینه و خوبی هستند پای منبر ما هم میآیند. تعدادیشان هم اعلام کرده بودیم به موسسات ازدواجی، آنها جوانها را میفرستادند ما هم عین داستان را بهشان میگفتیم و خیلیهایشان هم به این صورت ازدواج دادیم. پیرزنها را هم بهشان گفتیم که به شما کمک میکنیم؛ ماهیانهای برایشان مقرر کردیم هر ماه میآمدند و پول به آنها میدادیم. آنجا تخلیه شد.» کانال عصر ایران در تلگرام بیشتر بخوانید: مینو محرز: شش درصد کارگران جنسی تهران ایدز دارند/ میخواستند روسپیها را با آموزش خیاطی درمان کنند تهران ، زنان «شهر نو» و یک آقای خیلی خاص!